مهرماه سال گذشته بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی، طی سفر به خراسان شمالی، سؤالات مهمی را درباره موضوع سبک زندگی ذیل عنوان تمدن‌سازی نوین اسلامی مطرح فرمودند. این موضوع میان فعالان فرهنگی، هنری و رسانه‌ای بازتابهای متفاوتی داشت. حمید فخار کسی است که با نگاه به سؤالات طرح‌شده از سوی رهبر معظم انقلاب 40 پوستر تولید نموده و آنها به همسنگران نهضت را ایشان تقدیم نموده است. پیش از این تعدادی از این پوسترها در سایت نهضت در مجموعه سبک زندگی منتشر شده است. آنچه در ادامه می‌آید حاصل گفتگوی ماست با حمید فخار درباره چگونگی تولید این مجموعه و اهدای آنها به رهبر معظم انقلاب.

***

از طرف همسنگران  نهضت این اتفاق خوشایند را تبریک عرض می‌کنم. قطعاً همه بچه‌های نهضت مردمی پوستر انقلاب چنین آرزویی را دارند که به محضر حضرت آقا برسند و احتمالاً اثر یا آثاری را درباره دغدغه‌های ایشان اهداء کنند. به هر حال شما یک مجموعه چهل پوستری با موضوع سبک زندگی که از دغدغه‌های آقاست با نگاه تبیینی و نه شعاری تولید کردید و افتخار داشتید که امتیاز مجموعه را به ایشان تقدیم کنید. این اتفاق مایه مسرت و خوشحالی است، هم برای فعالان فرهنگی مشهد، هم برای جامعه هنری و گرافیستها و هم برای دوستان نهضت.

بنده مطلع بودم که پیش از سال جدید مجموعه‌های مختلفی پیگیر خرید این مجموعه بودند. اما به هر حال به جز تعدادی که به نهضت اهدا شده بود، مجموعه کامل به آقا اهدا شد. تعریف کنید که چه شد؟

سپاسگزارم از اینکه به موضوع این مجموعه پوستر پرداختید.

نزدیک سفر آقا به مشهد، از جایی گفتند پوستری را برای استقبال از آقا طراحی کنم. بعد از طراحی این کار به دلیلی با یکی از آقایان دفتر فرهنگی بیت مرتبط شدم. در جلسه‌ای با ایشان آلبوم طرحها همراهم بود. به او گفتم که مجموعه چهل تایی پوستر با موضوع سبک زندگی که آقا در خراسان شمالی مطرح کردند تولید کرده ام. گفت اگر آلبوم هست بمان آخر جلسه نشانم بده. افراد دیگر که رفتند دوتایی نشستیم و تک تک طرحهای آلبوم را حدود بیست دقیقه با دقت مطالعه و نگاه کرد. می‌گفت خیلی خوشم آمد و لذت بردم. در آن تراکم کارهای سفر آقا شاید این بیست دقیقه برایش یک فراغتی بود که خیلی به او چسبید. از چند و چون کار پرسید و همان جا به ذهنم آمد و گفتم که می‌خواهم این کار را، هم امتیاز را و هم آلبوم را هدیه کنم به آقا، البته به شرطی که خودم آلبوم را به ایشان بدهم! گفت شرط مشکلی ندارد، ولی امتیاز یعنی چی؟ گفتم خلاصه اش اینکه این مجموعه را با فلان مبالغ از من می‌خرند، اما من نمی‌خواهم بفروشم، می‌خواهم بدهم به ایشان. گفت خوب آلبوم را بدهی دست آقا که چه. گفتم شما می‌گویی چه کار کنم. پیشنهاد کرد که شما باید توزیعش کنی. اگر توزیع کنی ارزش دارد که به آقا هدیه کنی. از طرف ایشان برو توزیع کن. ایشان هم در مقابل شرط ما این شرط را گذاشت. گفتم حاضرم. توی وبلاگ می‌گذارم، توی سایت می‌گذارم، آن قدر لینک می‌گذارم که همه بردارند. یک نسخه‌اش را هم می‌دهم شما که در دفتر رویش کار کنید. به شوخی گفت دفتر کار زیاد است، تو خودت باید توزیع کنی. استقبال کردم. همان کاری که خودم می‌خواستم انجام دهم حالا شد وظیفه ام. گفت برو آلبوم را آماده کن و خودت هم آماده باش. ولی گفت که اگر مشهد به علت تراکم برنامه‌ها نشد، آمادگی داشته باش که بیایی تهران و این کار انجام شود.


همان جا به ذهنم آمد و گفتم که می‌خواهم این کار را، هم امتیاز را و هم آلبوم را هدیه کنم به آقا، البته به شرطی که خودم آلبوم را به ایشان بدهم!


خوف و رجائی بود که شاید موفق نشوم. حاج آقا می‌گفت یا می‌شود یا نه. ولی تو آماده باش ، احتمال شدنش زیاد است. سوم چهارم عید بود که تماسی با او داشتم. گفت کجا بودی، می‌خواستیم قبل صحبت آقا در حرم در جلساتی که هست، آنجا آلبوم را هدیه کنی، اما هر چه گشتیم پیدایت نکردیم. به خاطر شلوغی مرکز شهر و اختلالات تلفنی در آن ایام ارتباط میسر نشده بود. خلاصه جا و شخصی را معرفی کرد که پیشش برو و بگو با من تماس بگیرند تا هماهنگ کنم. گفتند سریع یک نامه همین الآن برای توضیح آماده کن که بگذاریم روی کار. من هم همان نامه‌ای که روی وبلاگ گذاشته‌ام را سریع نوشتم و حتی فرصت بازخوانی هم پیدا نکردم، فقط نگاه کردم که غلط املایی نداشته باشد. تایپ کردم و پرینت گرفتم و تحویل دادم. خیلی سریع و بدون فکر قبلی کار انجام شد. همان چیزی که همان لحظه توی ذهنم بود را در نامه آوردم. این بنده خدا هم گفت که اگر اینجا نشد، تهران احتمالاً بتوانیم کاری بکنیم.

یکی دو روز بعد، ظهر پنجم فروردین کسی تماس گرفت و گفت نماز و مغرب و عشاء فلان‌جا باش. من فقط حسن استفاده را از فرصت کردم و گفتم ما خانواده شهیدیم و می‌خواهیم خانوادگی بیاییم. گفت نه گفته‌اند یک نفر. آلبوم را هم برای بررسی و مسائل امنیتی از من گرفته بودند. من اصرار کردم که مادرم که همسر شهید است و همسرم هم می‌خواهند بیایند. گفت پس من باید خبر بدهم. یک ساعت بعد زنگ زد و گفت موافقت شده است، اسمشان را بگو برای ورود هماهنگ کنیم. با شوخی و خنده گفتم خوب بچه‌ها را چه کار کنم، اول اسم پسرم را مطرح کردم و بعد که قبول کرد دخترم را. گفت می‌خواهی با یک آلبوم تمام طایفه تان را بیاوری. گفتم شما خودت بودی طایفه ات را نمی‌آوردی. اینجا خندید، گفت هر چه اسم داری بگو. پرسید دیگر خانواده ات تمام شد، گفتم بله. رفتیم محل قرار و نماز را پشت سر آقا خواندیم. چهار پنج صفی بودند که ظاهراً دوستان قدیمی آقا بودند که ایشان برخی را به اسم صدا می‌زد و احوال‌پرسی می‌کرد.

تا وسط دو تا نماز دغدغه‌ام این بود که آلبوم کجاست. از هر کس هم می‌پرسیدم، اطلاعی نداشت. می‌گفتند از بچه‌های فرهنگی بیت اگر آمده باشند سؤال کن. یکی از آنها هم آمده بود که نمی‌دانست. با خودم گفتم دلم را به یک نماز خوش کرده‌اند و آلبوم را نمی‌شود خودم تقدیم آقا کنم و آن شرطی گذاشته بودم می‌ماند. موقع شروع نماز دوم دیدم که آلبوم دست یکی است و دنبال من می‌گردد. آلبوم و نامه را داد و گفت خودت بده به آقا. حالا مانده بودم که آیا قبلاً آقا این را دیده است یا نه، چه توضیحی بدهم. نماز دوم هم در این نگرانی گذشت که چی بگویم. شاید اگر تهران می‌رفتم فرصت بیشتر و راحت‌تری بود برای توضیح. خلاصه بعد نماز آقا ایستاده بودند و جمعیت هم یکی یکی احوال‌پرسی می‌کردند و می‌رفتند. فضای صحبت و توضیح نبود. آقا ایستاده بودند و تکیه داده بودند به عصا و احساس می‌کردم که خسته شده بودند. فکر کنم بیست دقیقه‌ای سرپا ایستاده بودند.


اصلاً نمی‌دانم چه گفتم. بعد که به خانمم گفتم اصلاً نشد حرف بزنم، گفت تو یکی دو دقیقه صحبت کردی و از همه هم بیشتر صحبت کردی.


وقتی آلبوم را دادم خدمت ایشان تنها چیزی که مطمئنم گفتم این بود که این موضوعی است که شما در خراسان شمالی مطرح کردید و خواستم این حرف زمین نماند و از ناحیه خودم انجامش دادم. آقا طرحها را ورق می‌زدند؛ یادم است که برای یکی دو تا طرح توضیحی دادم ولی اصلاً نمی‌دانم چه گفتم. بعد که به خانمم گفتم اصلاً نشد حرف بزنم، گفت تو یکی دو دقیقه صحبت کردی و از همه هم بیشتر صحبت کردی. جز همان اشاره به خراسان شمالی هیچ چیز دیگر یادم نمی‌آید. حتی یادم نیست که خودم را معرفی کرده باشم. پسرم گفت که آمده جلو و آقا پرسیده‌اند که آقازاده‌اند و من گفته‌ام بله و آقا سرش دست کشیده‌اند؛ همین را هم یادم نبود. انگار اصلاً اینها را ندیدم. فضای خاصی بود. بعضی موضوعات مثل نهضت را می‌دانم که طرح کردم اما جمله‌ای که مطمئن باشم چه گفته‌ام و سر و تهش را جمع و جور کنم یادم نمی‌آید. دو بار دست آقا را بوسیدم، یک بار وقتی رفتم جلو و یک بار آخر صحبت. در همین حد یادم است که آقا آلبوم را ورق زدند و با سر تأیید کردند و گفتند بسیار خوب و آلبوم را دادند به همراهی‌ها. فرصت خوبی بود و حالا حسرتش مانده است.

بعد که آمدم بیرون و با چند نفری تماس گرفتم تازه کم کم فهمیدم چه فرصتی را از دست دادم. چه حرفهایی می‌توانستم بزنم.

فرآیند تولید پوسترها و رسیدن به این مجموعه چگونه بود؟ از کجا شروع شد؟

من تصورم بر این نبود که کار به اینجا برسد. بعد از صحبتهای آقا دوستان نهضت روی این موضوع متمرکز شدند که دغدغه‌های آقا درباره سبک زندگی را به تصویر بکشند. موضوع برای من هم جالب بود و البته متنوع و گسترده. از طرفی با توجه به تجربه‌های قبلی که درباره انتخابات داشتم می‌دانستم که بسیاری حرفهای اصلی و دغدغه‌های مهم با شروع فضای انتخاباتی روی زمین خواهد ماند. معمولاً التهابات قبل و بعد انتخابات باعث هضم این مسائل و اولویتها می‌شود. دوستان نهضت سهم زیادی داشتند در این توجه فکری و بارها تأکید داشتند که درباره موضوع سبک زندگی تولید اثر کنیم. شاید حدود یک ماه از لحاظ فکری درگیر بودم ولی نتوانستم پوستری تولید کنم. نگران این بودم که چرا نمی‌توانم طرحی بزنم. شاید دغدغه‌ها و کارهای دیگری ذهنم را درگیر کرده بود. ولی کارگاه تولید پوستر نهضت با حضور آقای نجابتی جرقه خیلی خوبی شد. در همان کارگاه هم به جز یک سری تراوشات ذهنی تنها موفق به تولید یکی از پوسترها شدم. تا اینجا هنوز گیر کرده بودم و ایده‌آل برایم این بود که نهایتاً 10 یا 12 پوستر بتوانم درباره موضوع سبک زندگی بزنم.

بعد از کارگاه تولید پوستر هم یک هفته‌ای نشستم و مطالب را از سایت آقا احصاء کردم. دنبال این نبودم که خود سؤالات رهبری را تبدیل به پوستر کنم؛ عبارت سبک زندگی را شما در هیچ کدام از پوسترها نمی‌بینید. در واقع صحبتهای آقا را به عنوان کلید و مرجع قرار دادم و از آنجا رفتم سراغ موضوعات اصلی و به بخشی از اینها پاسخ داده‌ام. در قدم اول رفتم سراغ مجموعه‌ای از احادیث و صحبتهای امام و رهبری که قابلیت تصویری شدن داشت. با خودم قرار گذاشته بودم طی یک هفته یا ده روز بتوانم 10 تا پوستر بزنم. ولی لطف خدا باعث شد که در همین مدت بالای 40 پوستر کار کردم. پوسترها چهل و چندتایی بود که به جهت اینکه 40 عدد کمال است، این تعداد انتخاب شد.


همین آلبوم سبک زندگی یکی از ثمرات نهضت است. خاستگاهش نهضت است. اگر نهضتی شکل نگرفته بود و طرح موضوع درباره سبک زندگی نمی‌کرد شاید در ذهنمان نبود که برای هر دغدغه آقا کار کنیم.


شبانه‌روزی هیچ کار دیگری انجام نمی‌دادم جز طراحی همین پوسترها. خانواده می‌گفتند تو خودت سبک زندگی‌ات عوض شده. تا آخر شب پوستر می‌زدم، با فکر پوسترها می‌خوابیدم، گاهی توی خواب به نتیجه‌ای می‌رسیدم، بلافاصله بلند می‌شدم، یادداشت می‌کردم که تا صبح از ذهنم نپرد. اول صبح چندتا ایده بود برای کار تا ظهر که وسط اجرای اینها چند تا ایده دیگر هم می‌آمد. گاهی از ایده به عکس و تصویر می‌رسیدم و گاهی از یک تصویر به ایده و یا حدیثی. شاید مجموعه ضعفهایی داشته باشد ولی فضای فکری و ذهنی خوبی بود. برخی می‌پرسیدند کی سفارش این پوسترها را داده است. می‌گفتم هیچ‌کس. توی مهمانی هم با لپ تاپ طراحی می‌کردم. فقط دغدغه‌ام این بود که این کار انجام بشود، ابداً در فضایی که این کار بخواهد اهدا بشود یا حتی در سایت نهضت عرضه بشود هم نبودم. فقط تعدادی روی سایت نهضت استفاده شد ولی باز هم ادامه دادم. می‌خواستم قبل از شروع سال جدید و فضای انتخابات تمام بشود.

به نظرم می‌رسد هیچ کدام از کارهایی که طی سالهای کار گرافیکی‌ام انجام داده‌ام به این قوت نیست. برخی مشتریان قدیمی می‌گفتند چرا برای ما این‌طوری طرح نزدی. چون آن کارها آقا بالاسر داشت. امتیاز این کار این بود که کار صاحب‌کار و سفارش دهنده نداشت که اعمال نظر بیجا بکند. البته از نظر خیلی دوستان استفاده می‌کردم. چه گرافیستها و چه اشخاص عادی و حتی اقوام و حتی بچه‌ها تا بازخورد بهتری داشته باشد. درباره هر طرح از چند نفر می‌پرسیدم؛ اینکه چه فهمی دارند. چون به هر حال مخاطب عام است. بعضی جاها این تبادل نظر تأثیر جدی داشت و کمک کرد. سعی من این بود که به بهترین وجهی که در توانم هست انجام بدهم.

طیفهای مختلف وقتی آلبوم را دیدند، پسند کردند. چه عموم و چه خواص. حتی دوستان گرافیست نیز ایرادهای جدی نداشتند. البته این نظر بود که برخی کارها بهتر و قوی‌تر است که طبیعی است. گروهی نظرشان روی کارهای پیچیده است ولی در مقابل برخی نظرشان این است که زیبایی گرافیک این است که به ساده‌ترین شکل حرف بیان بشود و همه فهم باشد. در هر صورت نظر خودم بر این است که تا حد امکان مخاطب بتواند در سریع‌ترین زمان با کار ارتباط بگیرد و بفهمد. یک وقتی شما برای نگاههای خیلی خاصی کار می‌کنید باید به سمتی رفت که آنان می‌پسندند. ولی نگاه در این مجموعه این بود که همه بفهمند. هنر برای همه. همه بتوانند استفاده کنند. البته از لحاظ محتوا کارها غنی است. یک ماه فکر من درگیر محتوا بود. و یک هفته درگیر اجرا بودم. کارها ساده است ولی سطحی نیست.

البته با جریانی که پیش آمد ممکن است نتوانم مثل قبل در این موضوع پوستر بزنم؛ این پوستر بازخوردش چه می‌شود؟ آیا مثل قبلی‌ها خواهد شد؟ آن صفا چیز دیگری بود. روی هوا کار می‌کردم. مهم نبود که کسی خوشش بیاید یا نه. می‌خواستم این کار به انجام برسد. بعد اینکه کار آماده شد، خیلی پیشنهاد خرید دادند. بین 6 تا 12 میلیون تومان پیشنهاد خرید کل مجموعه داده شد. به هر حال در این شرایط اقتصادی برای خودش عددی بود. اما دغدغه‌ام فروش اینها نبود. مدتی گیر کرده بودم که اصلاً فروش اینها کار خوبی است یا نه در حالی که هنوز بحث اهدای مجموعه به آقا هم مطرح نبود. به هر حال در ذهنم بود که این کار خوب پخش بشود. نمی‌خواستم کار به محاق برود. کسی بیاید و بخرد و تمام.


شبانه‌روزی هیچ کار دیگری انجام نمی‌دادم جز طراحی همین پوسترها. خانواده می‌گفتند تو خودت سبک زندگی‌ات عوض شده.


من نظری دارم و آن اینکه تولید کار یک زحمتی دارد و وظیفه است، اما توزیع کار شاید مهم‌تر باشد؛ پخش کردن، ارتباط گیری برای توزیع مناسب، تبلیغ، اطلاع‌رسانی از طریق ایمیل و پیامک و مثل اینها. زحمتی که بابت تولید کشیده شده است اینجا جواب می‌دهد. به دنبال این بودم از کاری که برایش وقت گذاشتم بهترین استفاده بشود، اما هیچ وقت فکر نمی‌کردم بشود چنین استفاده‌ای هم کرد.

چه شد کار در این حجم بازتاب پیدا کرد؟

شاید یک اخلاص کوچکی بوده است که خودم را ملزم کرده بودم که این کار انجام بشود و پخش بشود. نه دید مالی بود و نه اینکه حتی بخواهد با این استقبال مواجه بشود. الزام داشتم که حتماً با وضو کار کنم.

من چند تا پیغام در وبلاگهایی که معمولاً سر می‌زنم گذاشتم، شاید در حد دو سه ساعتی وقت گذاشتم. خبر خیلی جالب پخش شد. تا اینکه دیدم از سایت خامنه‌ای دات آی آر لینک ورودی دارم. که بعد دیدم لینک مستقیم به وبلاگ خودم داده‌اند. دغدغه‌ای برایم شده بود که با توجه به این همه بازتاب اگر کسی خدشه‌ای بکند و اصل ماجرا را زیر سؤال ببرد، من هیچ چیزی برای اثبات ندارم. وقتی لینک از این سایت داده شد، کل دغدغه‌ام رفع شد. یک خوبی دیگر هم این است که این وبلاگ از فیلتر سایت آقا عبور کرده است، چون اینها ممیزیهای سختی دارند. خیال آدم از خودش راحت می‌شود که یک صلاحیت حداقلی داشته‌ام. این تأییدیه از اینکه آلبوم را به آقا داده‌ام بیشتر به من چسبید.


این کار تا زمانی که امتیازش مال من بود رشدی نکرد، این رشد مرهون صاحب امتیاز فعلی است.


همانطور که گفتید این مجموعه یک تجربه متفاوت بوده است. چه از لحاظ کیفی و چه از جنبه نوع ورود به کار. شما قبلاً هر کاری کرده اید کارفرمایی داشته است. اما اینجا شما وارد کاری شدید و دهها پوستر در یک موضوع تولید کردید که هم از لحاظ فرآیند تولید متفاوت بود، هم از لحاظ انگیزه‌ها متفاوت بود و هم از لحاظ کیفیت. چطور می‌شود این تجربه را بسط داد و تکرار کرد؟ به عبارت دیگر چه عوامل مادی و معنوی باعث شد این تجربه این قدر موفق باشد؟ چرا این کار این طور برکت کرد؟

مهم‌ترین عامل این بوده است که دنبال این نبوده‌ام که به اینجا برسد. می‌خواستم کار انجام بشود. حتی وقتی خواستم آلبوم را به آقا بدهم، دنبال تبعاتی مثل تقدیر و معرفی شدن  و پیغام و پسغام و ... نبودم. تمام دلخوشی‌ام آن لحظه این بود که همان‌طور که آن روحانی دفتر فرهنگی بیست دقیقه‌ای خوشحال شد، آقا ببیند و در زمان دیدن حتی یک دقیقه یا یک لحظه خوشحال بشود، لبخندی بزند و انبساط خاطری پیدا کند؛ برایم کافی بود؛ آن هم در این گیر و دار و فشار فضای سنگین متأثر از عملکرد جریانات سیاسی. فکر می‌کردم یک لحظه تبسم آقا از دیدن این آلبوم برای دنیا و آخرتم کافی است. سقف چیزی بوده که می‌خواستم برسم.

این کار تا زمانی که امتیازش مال من بود رشدی نکرد، این رشد مرهون صاحب امتیاز فعلی است. من هم از برکتش دارم استفاده می‌کنم. یک کسی صاحب خیر است و ریزه خواری اش به کس دیگری هم می‌رسد. این ریزه خواری‌ای بود که از حد من هم بیشتر بود.

بخشی هم اثر این بوده که من بعد چند سال دوری از این کارها و درگیری با کارهای اجرایی و سیاسی، پایم را از خیلی جاها بیرون کشیدم و دوباره برگشتم به حوزه‌ای که اثربخشی اصلی‌ام در آن است.

نهضت سه سال و نیم است که از فعالیتش می‌گذرد. افت و خیزهایی را طی کرده است. تجربه‌های موفقی مثل خود سال 88 و موارد داشته است. آخرین تجربه یعنی سبک زندگی هم کار موفقی بوده است. با توجه به حضور و ارتباطی که از ابتدا با نهضت داشته اید، اولویت کاری نهضت را چه می‌بینید؟ چه اتفاقی باید بیفتد که فرآیند فعالیتهای نهضت به نتیجه بهتری برسد؟

من خیلی در فضای میدانی و اجرایی کار نبوده‌ام و از دور کمک کرده‌ام. نهضت خیلی رشد کرده است. همین آلبوم سبک زندگی یکی از ثمرات نهضت است. خاستگاهش نهضت است. اگر نهضتی شکل نگرفته بود و طرح موضوع درباره سبک زندگی نمی‌کرد شاید در ذهنمان نبود که برای هر دغدغه آقا کار کنیم یا سال 88 بیاییم و پوستر بزنیم. همان اول که جمع مختصری بود، بچه‌ها آمدند پای کار خود آقا. به عشق خود ایشان و هواداری ایشان. نقطه قوت و اوج نهضت همین است که یک عده که بدون منافع شخصی دارند کار می‌کنند. یک سری کارهای میدانی نیاز است، مثل محتوا و تبلیغ و توزیع. ولی تمام اینها باید توی قواره یک جریانی بیاید که سالم باشد. بالاخره دوستانی که برای نهضت کار می‌کنند، مشغول کار تجاری خودشان هستند، اما می‌آیند برای نهضت هم بدون چشم‌داشتی وقت می‌گذارند، این قابل تقدیر است. نهضت تا جایی ضربه نمی‌خورد که همین جور حرکت کند. تا جایی که سالم باشد و صاحب دیگری پیدا نکند. به جریانات دیگر نزدیک نشود و استقلال خودش را داشته باشد. نهضت باید روی اصولش بماند و به جایی وابسته نباشد. خط مشی همان خط مشی اولیه باشد. از خود آقا که گذشت دیگر تمام است. ما سرباز ایشانیم. در حوزه اجرایی هم بحث اطلاع‌رسانی و توزیع کمی ضعیف است و باید تقویت شود.

خاطره دیگری هم دارید از این ماجرای مجموعه پوستر؟

لوح فشرده‌ای که باید آماده می‌کردم برای تقدیم به آقا، بردم مغازه‌ای در همین خیابان راهنمایی. یک جوانی بود خیلی امروزی و شیک و خیلی مؤدب. طرحها را فقط موقع رایت دید. گفت خیلی دوست داشتم این طرحها را ببینم. آدرس وبلاگ را دادم و گفتم پس فردا برو و ببین. چند روز بعد قرار شد یک نمونه دیگر برای بنده خدایی در یکی از شهرها بزنم. دوباره رفتم همان مغازه و گفتم چندتای دیگر رایت کن. گفت شما رفتی زیارت کردی، خوش به حالت، ولی ما خیلی ارادت داریم به آقا، به قیافه مان نگاه نکن. رفته بود و خبر را در وبلاگ خوانده بود.

ممنون بابت وقتی که گذاشتید. ان شاءالله خدا دوباره این توفیق را نصیبتان کند.

نظرات